سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صدای پای باران
وبلاگ ویژه ی بازتاب سفر مقام معظم رهبری به شهر مقدس قم

دل نوشته ها | گزارش | به استقبال رهبر | صدای پای باران
سه شنبه 89/8/4 | 3:32 ع

آب زنید راه را // مژده دهید یار را // اینکه نگار میرسد // مژده بهار میرسد
نبض عقربه های دلم به تندی میزند... چیزی به دیدار عشق نمانده است...



فردا چه فرخنده روزی است! روز میلاد نور و روز دیدار نور... عزیزترینم، امام خامنه ای جان! آرزومندیم آنگونه که شایسته تو است در قم میزبانت باشیم...

وبلاگ تسنیم چشمه ای در بهشت 



دیدگاه های شما :
سه شنبه 89/8/4 | 3:31 ع

رواق منظر چشم من آشیانه توست
کرم نما و فرود آ  که خانه خانه توست


از آن زمانی که شنیده ام قرار است نفس های گرمت را در کوچه باغ های شهرمان استشمام کنم، دل در دلم نیست بقدری بی تاب دیدن روی ماهت هستم که دقیقه ها برایم مانند روزاهای تمام ناشدنی می گذرد، قرار است نماینده امامی بیاید که با آمدنش دلهای بی قرار  آرام می گیرد.
امام خامنه ای عزیز دل! امروز نوای عاشقی را بلندتر از دیروز فریاد خواهیم زد و شهر و دیارمان را با چل چراغ عشقت آذین خواهیم بست و منتظر دیدن روی  ماهت و شنیدن کلام شیرینت خواهیم ماند.
رهبر عزیز و فرزانه ام! آسوده خاطر باش تا آخرین لحظه ی عمر تابع فرمانت خواهیم ماند و این بار در کنار تو و همراه با صدای دلنشین تو دعای آمدن یار را زمزمه خواهیم کرد.


من عاشق آن رهبر نورانی خویشم
آن دلبر و وارسته عرفانی خویشم
عمری است غمینم ز پریشانی آن یار
هر چند که محزون ز پریشانی خویشم
در دام بلایت شده ام سخت گرفتار
امواج بلای دل طوفانی خویشم
چون نقش نگارین تو بر دیده در افتاد
گمکشته این دیده ی بارانی خویشم
از شوق وصال تو چه ویرانه شد این دل
چندی است که شاد از دل ویرانی خویشم
یک لحظه پشیمان نشدم از غم آن دوست
عمری است که مشغول نگهبانی خویشم
دل کنده ام از عالم دنیایی ولیکن
دلبسته ی آن یار خراسانی خویشم
توفیق زیارت به جمالش ندهندم
این غم به که گویم غم پنهانی خویشم
جانباز و نگهبان و هم حامی جان
از رهبر فرزانه و ایرانی خویشم...


ای دو چشمانت چراغ شام یلدای همه ، آفتاب صورتت خورشید فردای همه

وبلاگ تسنیم چشمه ای در بهشت 


دیدگاه های شما :
دوشنبه 89/8/3 | 12:44 ص

جان بر کف... کفن بر سر
این‌که بعد از نماز صبح بدویم سمت حرم که بد نیست! و این‌که شش-هفت ساعتی توی آن شلوغی معطل بشویم؛ خیالی نیست. یا حتا این‌که وسط جمعیت "له" شدن را ترجمه کنیم! حتاتر این‌که عمامه باز از سرم می‌افتد وسط شلوغی و دیگر حرفه‌ای شده‌ام نرسیده به زمین تا چندتا پا چین‌هایش را باز نکرده بگیرم و سر بگذارم! این‌که لباس خاکی‌ام خیس می‌شود از عرق توی آن گرما هم خودش صفایی دارد!
امروز خاکی پوشیدم تا بدانی از به خاک افتادن هراسی نیست. عمامه گذاشتم تا بدانی جان بر کفی چیزی است شبیه "کفن بر سری"...
امروز آمدم... "یا ایها العزیز..."

م‍...ـع

تتمه: ما محرمان خلوت انسیم غم مخور/با یار آشنا سخن آشنا بگو (حافظ)

*گفتند دیدارمان "شبستان" است! اما وقتی آمدی "روزستان" شد...

وبلاگ پر از آفاق 


دیدگاه های شما :
دوشنبه 89/8/3 | 12:42 ص

این روز ها بهانه نوشتن زیاد است.

وقتی حضوری را در جمع داری بیشتر احساساتت گل می کند.

یاد شعر حافظ می افتم:

گل در بر و می در کف و معشوق به کام است ...

وبلاگ ملای بی سواد


دیدگاه های شما :
دوشنبه 89/8/3 | 12:41 ص

جان ناقابل ، جسم ناقص ، اندک آبرو ، دل شکسته ….

سید و مولای ما ببخش که نائبت (+) را امانتدار خوبی نبودیم

وبلاگ کمینه 


دیدگاه های شما :
<      1   2   3   4   5   >>   >