دوشنبه 89/8/3 | 12:44 ص
اینکه بعد از نماز صبح بدویم سمت حرم که بد نیست! و اینکه شش-هفت ساعتی توی آن شلوغی معطل بشویم؛ خیالی نیست. یا حتا اینکه وسط جمعیت "له" شدن را ترجمه کنیم! حتاتر اینکه عمامه باز از سرم میافتد وسط شلوغی و دیگر حرفهای شدهام نرسیده به زمین تا چندتا پا چینهایش را باز نکرده بگیرم و سر بگذارم! اینکه لباس خاکیام خیس میشود از عرق توی آن گرما هم خودش صفایی دارد!
امروز خاکی پوشیدم تا بدانی از به خاک افتادن هراسی نیست. عمامه گذاشتم تا بدانی جان بر کفی چیزی است شبیه "کفن بر سری"...
امروز آمدم... "یا ایها العزیز..."
م...ـع
تتمه: ما محرمان خلوت انسیم غم مخور/با یار آشنا سخن آشنا بگو (حافظ)
*گفتند دیدارمان "شبستان" است! اما وقتی آمدی "روزستان" شد...
وبلاگ پر از آفاق