سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صدای پای باران
وبلاگ ویژه ی بازتاب سفر مقام معظم رهبری به شهر مقدس قم

دل نوشته ها | گزارش | به استقبال رهبر | صدای پای باران
پنج شنبه 89/7/29 | 3:36 ص

بسم الله الرحمن الرحیم
اینک که خورشید انقلاب اسلامی در آستانه طلوع تاریخی خویش در مهد علم و دانش، آشیانه تشیع و فقاهت، قم مقدس می باشد؛ غزلی تقدیم به آن عزیز پیشکش دوستداران ولایت و رهبری:
در کوره ی زمانه به آتش نشسته ایم
در آتش محک چو سیاوش نشسته ایم
موجیم و آب را به تلاطم کشیده ایم
کی در کنار موج، مشوش نشسته ایم؟!
ما پا به جای پای تهمتن نهاده ایم
ما بی کمان به مسند آرش نشسته ایم
ما خیل قطره ایم که در هجم شعله ها
پیوسته بر شراره ی آتش نشسته ایم
روزی به "ماهپاره" ی ما بوسه میزند
"
خورشید" روشنی که به راهش نشسته ایم ...
"
شاعر: سید محمد مهدی شفیعی. حوزه ی علمیه ی اهواز
وب سایت مهر حوزه 

دیدگاه های شما :
چهارشنبه 89/7/28 | 5:2 ع

آمدی به به از آن شور که در سرداری 
یوسف مصری و خود گرمی این بازاری
آمدی تا برکت آید و باران برسد 
نور حق از قم و معصومه(س) به ایران برسد
برس ای پیر که قم قامت افراخته‌ای است
شهر علم و ادب و شهر خرد ساخته‌ای است
شهر قم شهر شهیدان سراپا نور است 
آن که این نور نبیند به قیامت کور است 
بعد مشهد همگی چشم به قم دوخته‌اند
ای بسا لاله که زین شهر برافروخته‌اند
پرورانده است به دامان خودش زین‌الدین 
عالمانی که پر از آینه هستند و یقین
چقدر عالم ربانی و مردان خدا 
که در این خطه سرودند سرود شهدا 
شهر پر آیینه و شهر پر از قرآن است 
فی‌المثل میهن اگر جسم بود او جان است 
برس ای رهبر آزاده که قم منتظر است 
ساقیا باده بده ساغر و خم منتظر است 
جانب شهر قم ای سرور و سالار بیا 
یوسف حسن پی گرمی بازار بیا 
همچنان ماه به خورشید قم ای پیر بخند 
برس ای میر که پیران خرد منتظرند 
شهدا منتظر مقدم رهبر باشند 
گر چه از تیغ شهادت همه پر پر باشند
امیر عاملی

وب سایت روزنامه رسالت


دیدگاه های شما :
چهارشنبه 89/7/28 | 3:9 ع

به بهانه آفتابی شدن ماه در شهر روح الله
رقیه سادات، 6 ساله از قم، نه با مداد رنگی که با بغض، یک نقاشی کشیده که در آن خورشید هست، ماه هست، ستاره هست، عشق هست، قمقمه هست، چفیه هست و چند تایی هم پرستو دارد نقاشی اش. یکی از آن چند پرستو، پدرش عموعباس است که 2 سال پیش پر کشید. نام پدرش عباس بود. به پدرش می گفت: عموعباس…
¤ ¤ ¤
عموعباس! تا تو بودی، سر و سامونی داشتیم، تا تو رفتی، همه امید ما شد خامنه ای. نگاه کن بابای خوبم، «آقا» دارد می آید قم و من باز پر کرده ام قمقمه ات را از آب اما هنوز تشنه ام در علقمه روزگار. دلم تنگ شده بابا، برای خس خس سینه ات. هر وقت مادر سفره را پهن می کرد، عدل، سرفه های تو هم شروع می شد. برخیز پدرم. آقا دارد به قم می آید. مگر نمی گفتی؛ خامنه ای امام خوبی هاست؟ ببین چه قشنگ نقاشی کشیده ام در استقبال از حضرت ماه. مادر نمره 20 به نقاشی ام داده و من هوس کرده ام بیایم روی شانه هایت ای عموعباس تا بهتر آقا را ببینم. تو روی ویلچر، من روی شانه های تو بر بلندای این صندلی چرخ دار، مادر کمی آن طرفتر و آقا، آن جلوجلوها دارد برای ما دست تکان می دهد و ما داریم شعار می دهیم؛ «دسته گل محمدی، به شهر ما خوش آمدی». کجایی بابا؟ من قدم نمی رسد. یادت هست؟ یک روز گفتی؛ «بعد از من هر وقت خامنه ای را دیدی، از قول من به آقا سلام برسان و بگو؛ عموعباس خیلی دوست داشت یک بار تو را از نزدیک زیارت کند». برخیز پدرم، آقا دارد به قم می آید و من، دختر تو، 6 ساله از قم، نقاشی ام تمام شده. مداد رنگی ام تمام شده اما هنوز آه دارم برای کشیدن ماه. من ماه را با آه می کشم و یک لحظه تنها نمی گذارم رهبرم را…
¤ ¤ ¤
رقیه خانم! پدر تو عموعباس رزمنده روزگار جنگ بود اما او را جنگ روزگار کشت. دشمن خیال کرده تو چون کودکی، چون کوچکی، پس نوگل بهاری. مرد کارزاری تو، آفرین! چه تصمیم قشنگی گرفته ای که می خواهی ویلچر پدرت را هم بیاوری استقبال و نقاشی های قشنگت را بگذاری روی ویلچر. هرکسی از تو پرسید؛ چرا روی این ویلچر کسی نیست، نقشی که از عموعباس روی تخت زده ای، نشانش بده و بگو؛ ایناهاش، این بابای من است و بعد برو روی شانه های ویلچر بایست و ماه را نشان چشمانت بده و از شوق، گریه کن و داد بزن که؛ بابای ماست خامنه ای. یادت هست آخرین وصیت عموعباس را که به تو گفت: بعد از من هر وقت دلت گرفت، به خامنه ای بگو بابا، آرام می شوی.
¤ ¤ ¤
عموعباس! بابا دارد می آید قم. قمقمه ات را خوب تمیز کرده ام. چند باری شسته ام چرخ ویلچرت را. شده عین روز اول. دارد برق می زند. چفیه ات را به جای روسری بر سر می کنم و می آیم به خیابان و همان طوری که تو دوست داشتی، چادر روی سرم می اندازم. من مدتهاست که به سن تکلیف رسیده ام. از آن روزی که تو به من گفتی؛ خامنه ای، خمینی دیگر است، تکالیف من شروع شد. من هر شب مشق می نویسم از وصیت نامه تو در کلاس آمادگی. من دختربچه نیستم؛ مرد کارزارم و قول می دهم به تو ای بابای خوبم، هیچ وقت، هیچ وقت، هیچ وقت، تنها نگذارم علی را. عموعباس! دل توی دلم نیست که در کدام خیابان، روی ویلچر تو چشمم به جمال آقا روشن می شود اما همین که ماه را دیدم، قول می دهم سلام تو را با صدای بلند، بلند بلند به گوشش برسانم و طوری که همه جمع، همه پروانه ها، حتی حضرت شمع، بشنوند صدایم را فریاد بزنم؛ بابای ماست خامنه ای.
وبلاگ قطعه 26


دیدگاه های شما :
چهارشنبه 89/7/28 | 1:4 ع

هنوز چند ساعتی به ورود حضرت ماه به قم مانده. در شهر شوری برپاست. دیشب همه خیابانها بوی اسفند می دادند. شیرینی و شربت هم که یک هفته است به پا شده. اما...

اما سفر حضرت ماه به قم همیشه حساسیت هایی را به همراه داشته. عده ای دائماً نگران اند. برخی توهم عدم استقبال زده اند. جرس مزخرف می نویسد و ... اما

اما یکی از نگرانی هایی که خیلی از آن صحبت می کنند این است که اگر برخی مراجع از حضرت ماه خوب استقبال نکنند چه؟! آن وقت حرمت ایشان لکه دار می شود و باز هم از این مزخرفات.

خواستم در اینجا فقط یک جواب بگویم:

                         قطره دریاست اگر با دریاست           ور نه آن قطره و دریا دریاست.

پس نبود یکی دو تا قطره، اگرچه تپل مپل و کله گنده در این میان تاب مقابله  با حضرت ماه و لکه دار کردن ساحت ایشان را ندارد که اگر داشت ، تا به حال ...

ولش کن!!!؟؟

وبلاگ تاملات و تحملات 


دیدگاه های شما :
چهارشنبه 89/7/28 | 12:55 ع

قلبم در سینه تاب ماندن نداشت ....

انتظار لبخندت اشک بر چشمانم می نشاند ...

شهر قم چند روزیست که در اضطراب شیرین دیدن روی ماه رهبرمان بی تاب است .

شاخه های گل ، شور و نشاطی بی پایان و چشمانی منتظر

صدای تپش قلب ها را می شد شنید ...



ساعت 9:20  انتظار به سر آمد ؛ صدای سلام و صلوات به آسمان خاست و محبوب دل های منتظر و علمدار پرچم مهدی (عج) از راه رسید

دلها پر می کشید تا روی ماهت را ببیند آقا

تا صدای گرمت را و نگاه پر مهرت را از نزدیک و با تمام وجود حس کند .

آسمان امروز آبی تر بود

خورشید پر فروغ تر می تابید

و حال و هوای شهر دل انگیز تر از همیشه


معشوق دلهای منتظر خوش آمدی

لبیک یا خامنه ای

وبلاگ حریم ممنوعه


دیدگاه های شما :
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >