کسی که برای تجربه ی لحظه ای شادی درون دلش فقط منتظر اشاره ای ست... . امروز هم بسان دیروز... رو به نابودی...!! فردا تعطیل است...همه میروند دیدار. من میخواهم خانه باشم! امسال غربت را میچشم دورن شهری که همیشه آرامم بود! تردید...در کار خیر حاجت استخاره نیست...! زنگ میزنم...: "او" دارد در شهر شما نفس میکشد! "او" هم پدر است هم مادر ... "او" همه کس توست... باید بروی پیش "او" ... که مایه آرامش توست.{کسی پشت تلفن آب میریزد به تمام روح و تنم!} نفس میکشم در شهری که "او" نفس میکشد....خدا را صدا میزنم... . ساعتی صبر میکنم و کارت دیدار جور میشود... و این نه یک اشاره! که اتفاقی بزرگ میشود برای آرامشی تمام... .
این روزها آدم دلش می خواهد سرش را بالا بگیرد و با تاکید بر پسوند "من"، مقابل جمال زیبایش بایستد و حتا با اطمینان از این که هیچ وقت نمی شنود و نمی فهمد برای سلامتیش دعا کند...خدایا "آقای من" را از گزند همه ی بلاها حفظ کن...آمین.
یکی از رفقا با حالتی که معلوم بود دارد پُز میدهد، گفت: آقا که آمدهاند قم، شماها به چه امیدی تهران ماندهاید؟ یک لحظه ماندم چه بگویم … برای اینکه جلو قمی جماعت کم نیاورم گفتم: آقا که کلن تهران هستند حالا یک چند روزی هم آمدهاند میهمان حضرت معصومه (س) شدهاند، این وسط تو را سننه؟! ××× اما واقعیتش این است که تهران بدون آقا تحمل کردنی نیست ؛ این را از حال و هوای این روزها، خوب میشود حس کرد. کاش زودتر این پنج شش روز باقی مانده از سفر هم بگذرد …
(به مراد و محبوبم رهبر معظم انقلاب) مثل تمام سوته دلان میشناسمش خون است و من چنان شریان میشناسمش قلب من است؛ هر نفسم همصدای اوست در هر تپیدن و ضربان میشناسمش دریاست لحظه های عطشناکی مرا از ردپای آب روان میشناسمش پیرش نکرد سستی یاران نیمه راه سروی بلند قد و جوان میشناسمش وقتی که دشت زیر سم فتنه ها رهاست در لحظه های سخت زمان میشناسمش باغ گل است آنکه شکفته در این کویر مثل تمام شاپرکان میشناسمش می آید عاشقانه ز سمت بهارها از عطر سیبهای جهان میشناسمش سرمی زنم به ساحل آرامشش چو موج من موجم و کران به کران میشناسمش ***** آهنگ گام اوست که فصل شکفتن است عطری دمید بین خزان... میشناسمش...
به نام آفریدگار (توضیح: دوستان گفتند ممکنه به شعارزدگی و چاپلوسی متهم بشی. گفتم مواظب باشیم به جوزدگی و خواب آلودگی متهم نشیم. به هرحال آنچه میخوانید برای من یک اعتقاد قلبی است. والسلام) ای سرکشیده مهر تو از خاور وی از سران صلابت تو سر تر آمیخته به هیبت حسنت نور ساییده ماه بر در شانت سر ایران چو تو رشید، کم آورده است ای شیر پاک خورده ی این مادر این نور مرتضی است که می تابد از مشرق نگاه تو در کشور تو مالک همیشه ی من هستی من ملک مصر، مالک من اشتر ای دُر فاطمی، گهر سبطین ای نجل مصطفی، پسر حیدر من باشم و زلال تو در مرداب من زنده و شکوه تو بی یاور قلب مرا ز پای درآورده است غمناله های حیدری ات سرور جانی بخواه تا که بیفشانیم از شوق، جان به خواستنت دلبر دنیا از آن توست که می بینم عالم مصافگاه تو سرتاسر هم وزن مرگ، همنفس خونند این بیتهای خون شده ی آخر پرچم بخواه تا که صف آراییم لشکر بخواه، خُرد و کلان لشکر تا جان به بیت بیت نفسهامان تا خون بود به پیکر این دفتر بر خانه ی خدای تو می گردیم کی رو کنیم بر حرمی دیگر باشد که بیرق تو به رقص آید یک پله از شکوه تو بالاتر راهی نمانده تا که درآمیزد با جان کعبه یک "علی" دیگر