کسی که برای تجربه ی لحظه ای شادی درون دلش فقط منتظر اشاره ای ست... . امروز هم بسان دیروز... رو به نابودی...!! فردا تعطیل است...همه میروند دیدار. من میخواهم خانه باشم! امسال غربت را میچشم دورن شهری که همیشه آرامم بود! تردید...در کار خیر حاجت استخاره نیست...! زنگ میزنم...: "او" دارد در شهر شما نفس میکشد! "او" هم پدر است هم مادر ... "او" همه کس توست... باید بروی پیش "او" ... که مایه آرامش توست.{کسی پشت تلفن آب میریزد به تمام روح و تنم!} نفس میکشم در شهری که "او" نفس میکشد....خدا را صدا میزنم... . ساعتی صبر میکنم و کارت دیدار جور میشود... و این نه یک اشاره! که اتفاقی بزرگ میشود برای آرامشی تمام... .